محل تبلیغات شما

باور بفرمایید که حالا، بعد از چند روز سختی و عذاب، گویی در حال وضع حمل عواطف و احساسات هستم. همین چند شب پیش بود که احساس کردم کله‌ام به راستی داغ شده و از آن دود بلند می‌شود. مثل یک موتور سوخته یا حداقل تسمه پاره کرده. حالا در این نیمه‌شب گرم اردیبهشتی، در آپارتمان حوالی منیریه ،کنار ف عزیز، روی این پتوهای زبری که هر شب به دقت روی زمین پهن می‌کنیم، چشمانم در تاریکی برق می‌زنند. کاش حالا می‌توانستم بروم و یک بار دیگر فال امروزم را بخوانم. منظورم آن تیکه کاغذ توی جیب کیفم است، که آخر از مرد ماسک‌زده توی بی‌آر تی خریدمش. که بعد از آن مثل دیوانه‌ها از اتوبوس پریدم بیرون، در حالی که داشتم مسیر درستی می‌رفتم. همیشه همین‌طورم. نیازمند دانستن غیب. باور کنید که نوعی وسواس است. وگرنه من همیشه می‌دانستم که غم و اندوه بسیار بزرگ، روز بیست و سوم ماه به پایان می‌رسد. 

 

طرح یک موضوع برای تفکر

رویش ناگزیر کلمات؛ نوشتن برای نوشتن

ترس از مقبول واقع نشدن؛ یا افاقه نکردن مهار سروتونین

شب ,توی ,حمل ,یک ,مثل ,روی ,بعد از ,از آن ,وضع حمل ,که بعد ,آن مثل

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پایگاه خبری تحلیلی دیدبان اردبیل يك شهر ، شهر مجازی من بــادبادکبـــــــاز